http://alireza13shabani.ParsiBlog.com | ||
پیرمردی تصمیم گرفت تا با عروس و پسر و نوه کوچک خود زندگی کند، دستانش میلرزید و چشمانش خوب نمی دید. هنگام خوردن شام، غذایش را روی میز ریخت و لیوانی را بر زمین انداخت و شکست.پسر و عروس از این کثیف کاری پیرمرد ناراحت شدند. آنها یک میز کوچک در گوشه اتاق قرار دادند و پدربزرگ مجبور شد به تنهایی آنجا غذا بخورد و بعد از شکستن بشقاب غذایش را در کاسه چوبی می ریختند. هر وقت هم خانواده او را سرزنش می کردند، پدربزرگ فقط اشک می ریخت و هیچ نمی گفت.یک روز قبل از شام، پدر متوجه پسر کوچک خود شد که داشت با چند تکه چوب بازی می کرد. پدر به او گفت: پسرم داری چی درست می کنی؟ پسر با شیرین زبانی گفت: دارم برای تو و مادر کاسه های چوبی درست می کنم که وقتی پیر شدید، در آنها غذا بخورید و تبسمی کرد و به کارش ادامه داد.از آن روز به بعد همه خانواده با هم سر یک میز غذا می خورند. [ جمعه 91/2/22 ] [ 5:24 عصر ] [ Alireza SHabani ]
[ نظرات () ]
|
||
[ قالب وبلاگ : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin] |